سلام
یه داستان نوشتم که عکس هم داره و کوتاهه
عکس هاشم خودم ساختم
اسم داستان:مهمانی چای خوری فلاترشای،رریتی و پینکی پای
بریم سراغ داستان
یه روز فلاترشای، توی باغش داشت به خرگوش هاش و گل هاش میرسید که دلش خواست با دوستانش وقت بگذرونه و اون هارو خوش حال کنه برای همین فکر کرد که چطور میتونه این کارو بکنه فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد،تا به این نتیجه رسید که زنگ بزنه به دوستاش رو به مهمونی چای خوری دعوت کنه
فلاترشای رفت توی اتاقش و گوشیش رو برداشت و زنگ زد به رریتی و پینکی پای و اون هارو به یه مهمونی چای خوری در باغش دعوت کرد؛ رریتی گفت:چشم عزیزم،امروز سرم خلوته،حتما میام.پینکی پای گفت:هورااااا مهمونی حتماااااا میااااممم.فلاترشای هم خوش حال شد و رفت خونش رو مرتب کنه تا دوستاش بیان و باهم چایی بخورن
رریتی و پینکی پای اومدن و همه برای هم،یک دسته گل زیبا اوردن. فلاترشای گل رز اورد، رریتی گل محمدی اورد، پینکی پای هم گل مینا.رریتی گفت:فلاترشای عزیز!ازت ممنونیم که مارو دعوت کردی💙پینکی پای هم گفت:آره ممنونیم فلاترشای عزیزم💛فلاترشای گفت:خواهش میکنم دوستای خوبم
و همه رفتن باهم چای خوردن
خدانگهدار